حال آن شاعر را دارم که سرود :
سودای سر زلف کمند افکن ساقی
سیلی ست که در کندن بنیاد من آمد
(فروغی بسطامی)
و سلام نام خداست
پس یا سلام
دوباره من این جا ایستاده ام..رو به سوی جاده ا ی بی انتها..خاموش و بی صدا!..چشم معذرت دارم به پیشگاه رهگذرانی که از این وادی می گذرند و ناله های گاه و بی گاه مرا در کنج عزلت و گاهی غربت میشوند...